عمه اسمونی...

ساخت وبلاگ
هیچوقت فکر نمیکردم به این زودی از پیشمون بری...

هیچقوت فکر نمیکردم به این زودی تنهامون بزاری...

خیلی زود بود عمه مهربونم...

ولی خوشحالم...

از اینکه رفتی پیش مامان بزرگ و بابابزرگ...

انگار همین ۱ ماه پیش بود با اون حال مریضت واسم چایی ریختی...

میوه میاوردی...

میگفتی چیزی خواستی بگو عمه جان...

چقدر سخته از دست دادنت...

اینقدر سخت که حتی اسمون هم بعد ۱ سال دقیقا همون تایمی دفن کردنت بارید...

حتی اسمون هم از رفتنت ناراحت بود...

 

عمه مهربونم...

سلاممو رو به مامان بزرگ و بابابزرگ برسون...

من و دنیای وارونه......
ما را در سایت من و دنیای وارونه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-dpo بازدید : 220 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:27